زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت نود و هشتم
زمان ارسال : ۸۹۵ روز پیش
وارد آشپزخانه شدم و قهوه ساز را روشن کردم.
اصلا از این کار خوشم نمیآمد اما باید قدم قدم نزدیکش میشدم و تنها راهش همین بود.
حواسم کاملا جمع آن بیرون بود و میدانستم که داشت چه میکرد.
قهوه بالاخره آماده شد، از آن انتظار بدم میآمد، برای همه چیز!
صدای قدمهایش را شنیدم، نزدیک و نزدیکتر میشد.
دو ماگ را از کابینت بیرون آوردم و در هر دویشان قهوه ریختم.
وقتی احساس
لطفا در نظرات خود از نوشتن در مورد تعداد پارت ها و یا کوتاه بودن پارت ها جدا خودداری کنید.
از توجه و درک شما سپاسگزاریم.
EXO-L
62اوف اگه بخوای با احساساتش بازی کنی که قطعا میکنی خودم میام جرت میدم. مرتبکه جذاب عوضی کراش بیشعور منم مثل ایوان جن زنده شدم یه بار عاشقشم یه بار قاتلش دردم اینجاست که انابت شخصبتی نداره که ایوان جذبشه
۲ سال پیشسنا
62وای خاک تو سرش چرا با احساسات دختر مردم بازی میکنه 😪🤐😂
۲ سال پیشDayana
72هرچی میاد دارم مطمئن میشم عاشقانه ای بین ایوانو آنابت رخ نمیده و آنابت تنها قربانیه این داستانه
۲ سال پیش
الما
71ایوان عزیزم گلم عشقم دیوونه من بیشور من اگه با احساسات این بچه بازی کنی شیرمو حلالت نمیکنم😌🤗🤭😁