پارت نود و هشتم

زمان ارسال : ۸۹۵ روز پیش

وارد آشپزخانه شدم و قهوه ساز را روشن کردم.
اصلا از این کار خوشم نمی‌آمد اما باید قدم قدم نزدیکش می‌شدم و تنها راهش همین بود.
حواسم کاملا جمع آن بیرون بود و می‌دانستم که داشت چه می‌کرد.
قهوه بالاخره آماده شد، از آن انتظار بدم می‌آمد، برای همه چیز!
صدای قدم‌هایش را شنیدم، نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد.
دو ماگ را از کابینت بیرون آوردم و در هر دویشان قهوه ریختم.
وقتی احساس

727
380,041 تعداد بازدید
1,202 تعداد نظر
246 تعداد پارت
نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • الما

    71

    ایوان عزیزم گلم عشقم دیوونه من بیشور من اگه با احساسات این بچه بازی کنی شیرمو حلالت نمیکنم😌🤗🤭😁

    ۲ سال پیش
  • EXO-L

    62

    اوف اگه بخوای با احساساتش بازی کنی که قطعا میکنی خودم میام جرت میدم. مرتبکه جذاب عوضی کراش بیشعور منم مثل ایوان جن زنده شدم یه بار عاشقشم یه بار قاتلش دردم اینجاست که انابت شخصبتی نداره که ایوان جذبشه

    ۲ سال پیش
  • سنا

    62

    وای خاک تو سرش چرا با احساسات دختر مردم بازی میکنه 😪🤐😂

    ۲ سال پیش
  • Dayana

    72

    هرچی میاد دارم مطمئن میشم عاشقانه ای بین ایوانو آنابت رخ نمیده و آنابت تنها قربانیه این داستانه

    ۲ سال پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید