پارت نود و هشتم

زمان ارسال : ۹۰۵ روز پیش

وارد آشپزخانه شدم و قهوه ساز را روشن کردم.
اصلا از این کار خوشم نمی‌آمد اما باید قدم قدم نزدیکش می‌شدم و تنها راهش همین بود.
حواسم کاملا جمع آن بیرون بود و می‌دانستم که داشت چه می‌کرد.
قهوه بالاخره آماده شد، از آن انتظار بدم می‌آمد، برای همه چیز!
صدای قدم‌هایش را شنیدم، نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد.
دو ماگ را از کابینت بیرون آوردم و در هر دویشان قهوه ریختم.
وقتی احساس

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید