توپاز آبی به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت بیست :
وارد خانه شدند. جیران دستش را از حصار دست اردشیر آزاد کرد و کناری نشست. زانوهایش را بغل گرفته بود و چشمهایش خیال دست کشیدن از باریدن را نداشت. اردشیر مقابلش نشست و سر روی شانه خماند. نگاهش متألم و درمانده بود. دست پیش برد و آهسته با دل انگشت، اشک از ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
یگانه
۱۵ ساله 40یا خدا