زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت نود و ششم
زمان ارسال : ۸۹۹ روز پیش
با حرص و عصبانیت دوباره در وان دراز کشیدم و فریاد بلندی برا خالی کردن حرصم زدم.
***
از پشت پنجره دیدمش...
عطرش را از کیفش بیرون آورد و به مچ دستها و گردنش زد.
موهایش را دورش پخش کرد و با قدمهایی آرام به سمت در آمد.
یک دقیقه بعد، صدای زنگ در خانه پیچید...
بلند و کوتاه!
پوزخندی زدم و نگاهی به ساعت انداختم؛ آن تایم بود و یا شاید هم میدانست که از تاخیر خوشم
Dayana
50خب یه خسته نباشید برای آنابت جان که وقتی داشت میومد یه نگاه به سوالش نکرد که ایگونه ضایع نشود 😐😂