پارت هجده :

- ترسیدم! این جا چی کار می‌کنی؟

دستی به پیشانی کشید و جوری ایستاد که قدش از قبل بلند تر نمایان شد.

- خواستم باهات حرف بزنم.

کیان تک خندی کرد و سینه به سینه‌اش ایستاد.

- جانم؟

نگاه یزدان روی او چرخید و ثابت ماند. کمی ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.