از خود رانده به قلم سنا فرخی
پارت هجده :
- ترسیدم! این جا چی کار میکنی؟
دستی به پیشانی کشید و جوری ایستاد که قدش از قبل بلند تر نمایان شد.
- خواستم باهات حرف بزنم.
کیان تک خندی کرد و سینه به سینهاش ایستاد.
- جانم؟
نگاه یزدان روی او چرخید و ثابت ماند. کمی ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
محی
00لطفا یکی به من بگه اخرش خوب تموم میشه یا نه رمان قشنگیه یا اعصاب خورد کنه چون تا اینجا که اعصاب خورد کن بوده میخام دیگه نخونم اگه اوکی میشه که ادامه بدم بگین لطفا؟؟؟؟