پارت شانزده :

هر قدم را با ترس و وحشت برمی‌داشت و نگاهش اطراف را می‌پایید تا مبادا نریمان، شاپور یا عمو حسن از راه برسند و او را ببینند. با هر وزش باد، شلیته میان ساق پایش می‌پیچید و پر روسری‌اش در هوا می‌ر‌قصید. خنجر را به زیر آستین محکم در دست گرفته و چون آهوی ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.