توپاز آبی به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت پانزده
زمان ارسال : ۱۱۱۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه
خیزران از جا برخاست. کنار جیران ایستاد و او را به آغوش کشید. دست نوازش روی موهایش کشید و لب زد:
- با تقدیر و سرنوشت نمیشه جنگید جیران. من برات دعا میکنم. تلاش میکنم نریمان رو راضی کنم ولی...
حرفش ناتمام ماند و جیران آن ناتمام پر از ن ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
دلارام
120حالم از نریمان ب هم میخوره😒 خودش با کسی ک دوس داره ازدواج کنه بعد جیران بیچاره😧