ماه قلب من به قلم فاطمه سیاوشی
پارت بیست و هفتم :
دوروزی بود که ویلا بودیم و از عشق سرمست انگار فقط او بود و من، خوشبختی چه رنگ قشنگی است اون هم ازنوع عشق...بعد از دوروز به خانه برگشتیم و مهمانی ها شروع شد. هر سری خونه یکی از اقوامش بودیم و آخر سر هم خونه زهرا خانوم...هدیه ای که برایش خریده بودم را تقدیمش کردم و گفت:
-دخترم این
فری
31من فک میکنم دوست کاوه تو دبی همون امیر وقتی همو ببین میفهمن امیر چون عاشق المیرا شد به کاوه همه چیو میگه