پارت هشتم :

با صدای قدم‌هایی، نفسم گرفت و ناخودآگاه گریه‌ام بند آمد. دست ساتیار روی دهانم نشست و من را عقب‌تر کشید؛ تا جایی که هر دو در تاریکی محض، بین بوته‌ها فرو رفتیم. 

صدای قدم‌ها نزدیک‌تر شدند، تا این که شخصی وارد کوچه شد و در حالی که صدای لَخ- لَخ کر ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.