توپاز آبی به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت یازده
زمان ارسال : ۱۱۵۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
جهانیار ماتزده نگاهش کرد. ابروهایش رفته رفته به هم نزدیک و نزدیکتر میشد. با ارتیاب و تأنی پرسید:
- یعنی چی؟ سر شب که رفت خونه مامانش مهمونی!
شاهرخ حرصی شد و نگاه شاکیاش را به جهانیار دوخت. لب به کنایه باز کرد:
- خوبه... خوب آما ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
اسرا
30وقتی دخترپسرهم بخان خانواده دخترپسرنفرین میکنه خانواده پسردخترواین خیلی مسخره الان جهانیارشمیم چکارغیرعرفی کردن که ابنجوررفتارمیشه باهشون