پارت یازده

زمان ارسال : ۱۱۵۶ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه

جهانیار مات‌زده نگاهش کرد. ابروهایش رفته رفته به هم نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد. با ارتیاب و تأنی پرسید:

- یعنی چی؟ سر شب که رفت خونه مامانش مهمونی! 

شاهرخ حرصی شد و نگاه شاکی‌اش را به جهانیار دوخت. لب به کنایه باز کرد:

- خوبه... خوب آما ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.