توپاز آبی به قلم صدیقه سادات محمدی(نگار)
پارت دوازده :
صدای باز شدن در و ورود ماشین جهانیار به حیاط به گوش رسید. کمند با نیمنگاهی به پنجره گفت:
- خوبه که خودت میگی فکر و ذکر جهان ما بودیم، که زندگیش رو برای ما گذاشته، حالا که دلش رفته برای یه دختر، حقش نیست سنگ جلو پاش بندازی مامان. برو خواستگاری ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
Sadaf
20عاشق لاتی حرف زدنشم😉