زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت هفتاد و پنجم
زمان ارسال : ۹۲۲ روز پیش
***
«ایوان»
با اخم به مانیتور خیره شدم.
هر بار میگفتم بازی دانشجوهاست اما گوششان بدهکار نبود.
آخرین اقدام را برای درست شدن صدباره انجام دادم.
صندلی چرخدار را چرخاندم و گفتم: مراقب باشید. یه بار دیگه هم گفته بودم.
رابرت جلو آمد و نگاهی به صفحه انداخت.
- درست شد؟
بدون آن که حالت خاصی در صورتم ایجاد شود، سری تکان دادم.
- درست شده.
- ایوان...
حرفش را
الما
70ووویی فکرشو کن ایوان استاد دانشگاه بشه😍😍🤩🥳💃💃خودم میام دانشجوش میشم😍😂😂🥳💃💃👏👏👏