ماه قلب من به قلم فاطمه سیاوشی
پارت هجده :
************************
وقت ملاقات رسید...
بلال صندلی را عقب کشید و نشست.
_سلام دختر بابا ...
_به من نگو دخترم، من دختر تو نیستم ...
_الی بابا کجا بودی؟ نگفتی بی تو دق می کنیم؟ فکر کردم ولمون کردی...
زد زیر گریه. قلبم طاقت نداشت.
_گریه نکن، اومدم تعریف کنی...
_وقتی دیدم
دخترک مرده
۱۵ ساله 31رمان خوبیه🌹❤