پارت سی :

توی تاریکی مقابلم پیچید و برخلاف تصورم صدای خنده‌اش توی اتاق اکو شد؛ توی تاریکی احساس کردم که با خنده انگشت اشاره‌اش و جلوی صورتم تکون داد.

- من و از چی می‌ترسونی بچه؟ فکر کردی این حرف‌ها نجاتت میده؟

با حرص گرفتم: شاید من و نجات نده اما ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.