بی محابا به قلم فاطمه عبدالله زاده
پارت سی و یکم :
مطیعانه و بدون حرف مثل یه جوجه دنبالش رفتم.
به سمت عمارتی که در سمت راست ساختمون چند طبقهٔ بلندی بود، رفت.
نگاهم و به اون طرف دوختم.
- چرا نمیری اونجا؟
- چون به تو ربطی نداره!
پوفی کشیدم، مریض روانی! اصلأ نمیشه ب ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
111کاش آراد آدم باشع🙄