رمان مدیر معاون (عشق سریالی) - VIP به قلم نسترن قره داغی
پارت سیزده :
خیلی کم سرم رو طرفش خم کردم و مثل خودش زمزمه وار گفتم: نه به ارواح خاک پدرم؛ من نیاز رو فراموش کردم!
قیافهاش رو چندش وار جمع کرد و با حرص لب زد: از اون نیش تا بناگوش در رفتهات معلوم بود؛ لازم نیست بگی!
بیحرف و مظلوم فقط نگاهش کردم که روش رو ازم گرفت و خیره به نیازه سر به زیر گفت: خب چه خبرا نیاز خانم؟ کی قراره بیایم عروسی؟
نگاهم رو به گچ سفید روی پام دوختم که با من من جواب داد: ر
مطالعهی این پارت حدودا ۴ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۳۱۳ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.