پارت سیزده :

خیلی کم سرم رو طرفش خم کردم و مثل خودش زمزمه وار گفتم: نه به ارواح خاک پدرم؛ من نیاز رو فراموش کردم!
قیافه‌اش رو چندش وار جمع کرد و با حرص لب زد: از اون نیش تا بناگوش در رفته‌ات معلوم بود؛ لازم نیست بگی!
بی‌حرف و مظلوم فقط نگاهش کردم که روش رو ازم گرفت و خیره به نیازه سر به زیر گفت: خب چه خبرا نیاز خانم؟ کی قراره بیایم عروسی؟ 
نگاهم رو به گچ سفید روی پام دوختم که با من من جواب داد: ر

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۴ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۳۱۳ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.