پارت هشتم :

چیزی نگفت و فقط نگاهم کرد که بغضم رو سخت قورت دادم و با اخم‌های تو هم و جدی غریدم: شما نگران چی هستید؟ اینکه بگن دختره سی سالشه و ترشیده؟ یا مثلا بگن حتما دختره عیب و ایراد داره که هم خواستگار نداره هم یه بار نامزدی‌اش به هم خورده؟ ها داداش؟ عصبی لیوانش رو توی سفره کوبید و با صدای بلندی بهم تشر زد: صدات رو برای من بالا نبر! آره من نگران همینا هستم نیاز؛ چون دیگه داره سی سالت میشه و یه نفرم

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۹ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۳۱۷ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ساواش

    00

    خوب بود

    ۵ ماه پیش
  • رمان خوبی بود

    00

    لطفا من را عضو رمان کنید

    ۹ ماه پیش
  • بهار

    00

    خوبه بد نیست

    ۱۰ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.