ماه قلب من به قلم فاطمه سیاوشی
پارت یازده
زمان ارسال : ۱۱۳۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 8 دقیقه
زهرا خانوم پرده رو کنار زد و از گوشه پنجره گفت:
-المیرا بیا مادر بخواب خسته ای...
_چشم اومدم...
خدا رو شکر گفتم که خدا زهرا خانومو سر راهم قرار داد...
داخل خونه رفتم ولی لباس هایم را در نیووردم دلم نمی خواست زهرا خانوم جای سوختگی های پشت کمرمو ببینه حوصله توضیح نداشتم...
افرا
00💜💜💜💜🍭