ماه قلب من به قلم فاطمه سیاوشی
پارت ده :
خوشبختانه کنارم یه خانم میانسال نشست.
_سلام...
_سلام دخترم...
لبخندی به رویش زدم و سرمو به شیشه چسبوندم. پنج ساعتی بود که اتوبوس راه افتاده بود و من باز هم برای دومین بار امروز لعنت به خودم فرستادم که چیزی برای خوردن برنداشتم از گشنگی و گرما تلف شدم
آخه یکی نیس به م
مطالعهی این پارت حدودا ۸ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۱۹۶ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
فاطمه
۱۳ ساله 22اخه هیچکس مث زهرا خانم بدون مقدمه داستان ازدواجش و برای یه غریبه تعریف نمیکنه حتما اقا حسینم خیلی دوس داشته بلال، امیر، سام و شیخ براش بمیرن🥺🥺🤧👐🏻😢
۳ سال پیشفاطمه
۱۳ ساله 10واااای ینی صنم و بلال چکار کردن که المیرا اومده اهواز 🤔 شاید زهرا خانم همون خانواده ای باشه که المیرا اومده ازشون رضایت بگیره بنظرم صنم و بلال با اقاحسین دعوا تصادف کردن و اومده رضایت بگیره اخه
۳ سال پیشتی تی
30به نظرم قراره شگفت زده بشیم😆😍
۳ سال پیشرویا
10منظورم***رستگار بود نمیدونم کامیار از کجا اومد تو ذهنم😅😅😅😅
۳ سال پیشرویا
41فکر کنم کامیار پسرشه دکتری که باالمیرا هم ساختمان بودن عاشق هم میشن
۳ سال پیشزینب
۲۰ ساله 11خانواده زهراخانمه یکی ازپسراشم عاشقش میشن
۳ سال پیشمریم
32به نظر من اون خانواده ای که المیرا اومده ازشون رضایت بگیره همین خانواده باشن
۳ سال پیشسیتا
۲۰ ساله 11عالی بود
۳ سال پیش
مدیا
60عاطفه قیافش ترسناکه عینهو میت 😂