ماه قلب من به قلم فاطمه سیاوشی
پارت ده :
خوشبختانه کنارم یه خانم میانسال نشست.
_سلام...
_سلام دخترم...
لبخندی به رویش زدم و سرمو به شیشه چسبوندم. پنج ساعتی بود که اتوبوس راه افتاده بود و من باز هم برای دومین بار امروز لعنت به خودم فرستادم که چیزی برای خوردن برنداشتم از گشنگی و گرما تلف شدم
آخه یکی نیس به م
مطالعهی این پارت حدودا ۸ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۲۳۱ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
فاطمه
22اخه هیچکس مث زهرا خانم بدون مقدمه داستان ازدواجش و برای یه غریبه تعریف نمیکنه حتما اقا حسینم خیلی دوس داشته بلال، امیر، سام و شیخ براش بمیرن🥺🥺🤧👐🏻😢
۳ سال پیشفاطمه
10واااای ینی صنم و بلال چکار کردن که المیرا اومده اهواز 🤔 شاید زهرا خانم همون خانواده ای باشه که المیرا اومده ازشون رضایت بگیره بنظرم صنم و بلال با اقاحسین دعوا تصادف کردن و اومده رضایت بگیره اخه
۳ سال پیشتی تی
30به نظرم قراره شگفت زده بشیم😆😍
۳ سال پیشرویا
10منظورم***رستگار بود نمیدونم کامیار از کجا اومد تو ذهنم😅😅😅😅
۳ سال پیشرویا
41فکر کنم کامیار پسرشه دکتری که باالمیرا هم ساختمان بودن عاشق هم میشن
۳ سال پیشزینب
11خانواده زهراخانمه یکی ازپسراشم عاشقش میشن
۳ سال پیشمریم
32به نظر من اون خانواده ای که المیرا اومده ازشون رضایت بگیره همین خانواده باشن
۳ سال پیشسیتا
11عالی بود
۳ سال پیش
مدیا
60عاطفه قیافش ترسناکه عینهو میت 😂