ماه قلب من به قلم فاطمه سیاوشی
پارت هفتم
زمان ارسال : ۱۱۳۶ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
روی یه صندلی تو یه انباری کثیف بسته بودنم ترسیده بودم اما گریه نمی کردم کاش به حرف سام گوش نمی کردم. در انباری باز شد و امیر و شیخ داخل شدن.
_خب مثل اینکه فلشا تو کیفت بود. کی بهت گفت برگه ها رو بیاری من امضا کنم؟ آدم کی هستی ... سام؟
با نفرت نگاهش کردم و چیزی نگفتم اشا
بنده خدا
66اووو..ای بابا! امیر بعد از این همه رنج باید نجاتش بده؟😑فقط ی چیزی ذهنمو درگیر کرده اسم مادر صنم، اسم پدر بلال، خداوکیلی المیرا از کجا پیدا شد؟😂