ماه قلب من به قلم فاطمه سیاوشی
پارت هفتم :
روی یه صندلی تو یه انباری کثیف بسته بودنم ترسیده بودم اما گریه نمی کردم کاش به حرف سام گوش نمی کردم. در انباری باز شد و امیر و شیخ داخل شدن.
_خب مثل اینکه فلشا تو کیفت بود. کی بهت گفت برگه ها رو بیاری من امضا کنم؟ آدم کی هستی ... سام؟
با نفرت نگاهش کردم و چیزی نگفتم اشا
مطالعهی این پارت حدودا ۴ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۱۹۸ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
بنده خدا
66اووو..ای بابا! امیر بعد از این همه رنج باید نجاتش بده؟😑فقط ی چیزی ذهنمو درگیر کرده اسم مادر صنم، اسم پدر بلال، خداوکیلی المیرا از کجا پیدا شد؟😂