زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت شصت و یکم
زمان ارسال : ۹۴۴ روز پیش
اشارهای به زرنیخ میکند.
- ببرینش زندان.
نگاه خصمانهای حوالهاش میکند و بعد کنار میکشد.
سربازها به سمتش میآیند که با تعجب از روی صندلی بلند میشوم.
- دست نگهدارین.
به سمت استفان قدم بر میدارم و بعد با سر به خارج از اتاق اشاره میکنم.
جلوتر بیرون میروم و او دنبالم میآید.
وقتی خیالم از نبود کسی در اطرافمان راحت میشود، با جدیت و اخمهایی در هم میپرس
Taniya
۱۶ ساله 121پشمی برام نمونده ک نریخته باشه از این همه حجم کیوتیه و خفنیه ایوان🙂😶