زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت شصت
زمان ارسال : ۹۴۵ روز پیش
انگشت سبابهاش را به سمت خودش میگیرد.
- من؟
با ابرویی بالا انداخته، سر تکان میدهم.
شانهای بالا میاندازد.
- من چیزی نمیخوام.
دست مشت شدهام را بالا میآورم و محکم روی میز میکوبم.
- هدفت چیه؟ کسی مثل تو دستگیره نمیشه! میخوای معامله کنی؟
با دندانهای که روی هم چفت شدهاند و عصبانیت و خشم، به چشمهایش خیره میشوم.
نفس نفس میزنم... ویلیام یک بار صدایم
شانلی
۱۶ ساله 40وای این ایوان چرا اینقدر خفن و باحاله 🤩😂😂😂