پارت پنجاه و پنجم

زمان ارسال : ۹۵۰ روز پیش

با انزجار نگاه از چشم‌های سرکشش که بی‌محابا به من دوخته شده است می‌گیرم.
- خفه شو!
صندلی‌اش را کمی همان‌طور نشسته عقب می‌برد.
می‌نشیند و پا روی پا می‌اندازد.
- الان تکلیف چیه؟ حرف بزنم یا خفه شم؟
استفان دستی داخل موهایش می‌کشد.
- اعتراف کن.
- اعتراف به چی؟ به قتل؟ خب شما حتما یه چیزی می‌دونستین که دستگیرم کردین. نکنه...
اخمی می‌کند و مشکوک جلو می‌آید.
- مدرک

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید