رکوئیم زندگی به قلم آمنه آبدار
پارت سیزده
زمان ارسال : ۱۱۵۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه
رسما مرده متحرک شدم.
بدتر از احساس ناراحتی، بیحس شدن بود. من سر شدم... دیگر نه اشکی میآمد و نه غمی بود.
به دنبال حاجی بابا برخاستیم و بعد از رفتنش، دنبالش آمدم خارج شوم که صدای عرشیا سر جایم میخکوبم کرد.
- امیدوارم خوشبخت بشی.
برنگشتم و مکثم را هم یک ثانیه بیشتر طوپارتگذاری رمان به اتمام رسیده است و به علت ویرایش تا زمان اتمام ویرایش دیگر امکان مطالعه آن را ندارید.