زرنیخ (زَرنیخ - رِلگا) به قلم آمنه آبدار
پارت پنجاه و یکم
زمان ارسال : ۹۴۶ روز پیش
کمی جلوتر میروم و رز را میبینم که از آن سر راهرو، به سمتم میدود.
به من که میرسد، نفس نفس زنان با انگشت سبابه پشت سرش را نشان میدهد.
- هکرا رسیدن.
جدی باشهای میگویم.
- میتونی بری اتاق هکرا!
- ولی گفتن که باید...
حرفش را قطع میکنم.
- گفتن که گفتن!... تو هم هکری، وسایلت رو جمع کن و برو اون اتاق.
اتاق را نشانش میدهم و او همراه با تکان دادن سر، به سمت اتاق میرو
هستی
40درجریانید ما پارت میخوایمممممم