بی محابا به قلم فاطمه عبدالله زاده
پارت بیست و سوم :
با زحمت دست مرد رو از جلوی دهنم کنار زدم و بو آخرین توانم صداش زدم.
- صبر کن، من تو رو میشناسم...
ایستاد اما برنگشت، متعجب اما با شتاب ادامه دادم: تو همونی نیستی که گوشهٔ زمین خالی نزدیک خونمون، شکمت سفره شده بود؟
به سمتم برگشت ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
Azin
۱۷ ساله 220عالی بود ولی چرا انقدر کوتاه🙁😩بنظرتون آراد با رها چیکار میکنه؟ چ بلایی سرش میاره؟🤔خیلی کنجکاوم بدونم اون جنازه مال کیه ولی من جای رها بودم با این رفتاری ک آراد داشت اونشب نجاتش نمی دادم