پارت بیست و دوم :

من از ترس حرف نمی‌‌زدم و مغزم قفل کرده بود اما سکوت اون عجیب و هراس‌ناک بود.

با دستی که روی شونم نشست و به عقب کشیدم، وحشت‌زده جیغ زدم تا بلندم کرد.

به عقب برگشتم و چشمم به دو تا مرد پشت سرم افتاد، اون مرد هم از روی زانوش بلند شد و خاک ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.