بی محابا به قلم فاطمه عبدالله زاده
پارت بیست و دوم :
من از ترس حرف نمیزدم و مغزم قفل کرده بود اما سکوت اون عجیب و هراسناک بود.
با دستی که روی شونم نشست و به عقب کشیدم، وحشتزده جیغ زدم تا بلندم کرد.
به عقب برگشتم و چشمم به دو تا مرد پشت سرم افتاد، اون مرد هم از روی زانوش بلند شد و خاک ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
مریم گلی
۱۶ ساله 50ولی فک کنم این آراد نجاتش بده 😁تا مدیونش نباشه البته بهش نمی خوره به فکر مدیون و این جور چیزا هم باشه این اراد خان😝چقدر دیر به دیر پارت می زارین چقدرم کمه دلم می خوادم خودمو خفه کنم