مدیر معاون (عشق سریالی) به قلم نسترن قره داغی
پارت نود و چهارم :
پر حرص از جوابش، دندونهام رو به هم چفت کردم و خواستم بلند شم بزنمش که نیاز فورا دستم رو گرفت و ملتمس گفت: معراج ولش کن تو رو خدا.
گوشهی لبم رو گاز گرفتم و عصبی رو به مهرسا توپیدم: شما که باهم دوست بودید برای چی دیشب اومدی آویزو ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
نسترن
30این میثم بدبخت هم شانس نداره اگه تا وقتیکه میرن ماداگاسکار طولش بده بخواد اونجا بگه هم یه شیری حیوونی چیزی میاد میکشتشون البته دور از جونشون نسترن جون دستت درد نکنه من عاشق همه رماناتم مخصوصا این رم