افسانهای از چمروش (چَمروش) به قلم سعیده نعیمی
پارت پنجاه و چهارم :
کنار تخت روی زمین نشسته بودم که در اتاق باز شد. همان بردههایی که روز قبل برای تختهکوب کردن پنجره آمده بودند، وارد شدند. تختهها را از پنجره باز کردند و با عرض احترام به من از اتاق بیرون رفتند. صدای قفل شدن در را نشنیدم. بلند شدم و در را باز کردم. ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
هستی
00وااای بس مینوتا درمنه رو اذیت کرده همش بهش شک دارم باز چیز خورش کنن حس میکن شربتیم ک دادن طلسم شده 😂😂😂حس سومم میگ۶