افسانهای از چمروش (چَمروش) به قلم سعیده نعیمی
پارت پنجاه و پنجم :
صورتم را زیر سرانداز پوشاندم و به راحتی از میان نگهبانها رد شدم. هیچکدام از درها، در آن طبقه، طلایی نبودند. از پلکان عریض عبور کرده و وارد طبقات فوقانی شدم. بعد از بالا رفتن از پلکان، در یکی از راهروها چشمم به شاهزاده زادان و سوخرا افتاد. دو سرباز، ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
محیا
50وای من خیلی خیلی از افره بدم میاد نویسنده ترو خدا افره ملکه نشه شاید زادان به خاطر علاقه اش به هوم سلطنت رو به هوم بده