افسانهای از چمروش (چَمروش) به قلم سعیده نعیمی
پارت پنجاه و سوم :
سرم را کمی از زمین بلند کرده و به ورودی نگاه کردم. با وجود سوخرا و شاهزاده نمیتوانستم از آنجا خارج شوم و اگر صبح فرا میرسید ممکن بود متوجه حضورم شوند. نفسی گرفتم و خواستم سرم را روی زمین بگذارم که متوجه شدم کمی از لباسم پهن شده و گوشهی آن از زیر ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
؟
۱۵ ساله 50۱۲دقیقه دیگ پارت ارسال میشه من از الان چشمام کپ روی این رمانه خدایا چرا پارت نمیاد چرا زمان نمیگذره هر دقیقع برابر یک ساله اصن هق عر😕😩😭😂😂😂