افسانهای از چمروش (چَمروش) به قلم سعیده نعیمی
پارت چهل و پنجم :
با وجود عصبانیتش نتوانستم لبخندم را پنهان کنم و دست به سینه تماشایش کردم.
مینوتا با جعبهای جواهر نشان به تالار برگشت و کنار او زانو زد. به کمک پدرش زره و لباس شیشم را از تنش خارج کرد و او را دراز به دراز روی مرمرهای کف تالار خواباند. ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
زینب
20یکی از بهترین رمان هایی هست که تا به حال خوندم میخوام واقعا از نویسنده تشکر کنم بابت نوشتن همچنین رمان عالیییییییییییی