پارت بیست و پنجم :

بدون این‌که سر بلند کنم و به پسری که سوال پرسید نگاه کنم‌‌، با حرص گفتم: عمت، داییت، خالت، عموزاده‌هات، خواهرت، برادرت، شوهرت!

توی این چهار ساعتی که بساط انداختم هر کی می‌پرسید یا از سر کنجکاوی و مسخره‌بازی بود یا خریدار نبود.

- ببخشید، ن ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.