آکرولیزیانا به قلم فاطمه عبدالله زاده
پارت بیست و پنجم :
بدون اینکه سر بلند کنم و به پسری که سوال پرسید نگاه کنم، با حرص گفتم: عمت، داییت، خالت، عموزادههات، خواهرت، برادرت، شوهرت!
توی این چهار ساعتی که بساط انداختم هر کی میپرسید یا از سر کنجکاوی و مسخرهبازی بود یا خریدار نبود.
- ببخشید، ن ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
Yekta
10واایییی خدا عالیه عاشق پروا شدمم 🤣دایمون و بگوو بدبخ نمیدونه استخون شتر مرغ گرفته 😭🤣🤣 دمت گرم نویسندهه !