پارت هشتاد و دوم :

مشتی حواله بازوش کردم و با اشاره به نیاز گفتم: خیلی خب حالا داد نزن الان میاد مرده و زنده‌مون رو یکی می‌کنه؛ ببر اون کیک رو مردیم بابا. 

جوابم رو نداد و با یه لبخند کمرنگ چاقو و روی کیک گذاشت که بریده نبریده از زیر دستش بیرون کشیدم و رو به بچه‌ ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.