افسانهای از چمروش (چَمروش) به قلم سعیده نعیمی
پارت چهل و دوم :
بغض و اشک امانم نمیداد و نمیتوانستم سخن بگویم. دیگر امیدی به آزادی نداشتم و او دقیقا زمانی رسیده بود که جز مرگ انتظار چیز دیگری را نداشتم. دستش را روی کمرم گذاشت و مراقب بود که چنگالهای برندهاش به تنم فرو نرود. گریههایم شدیدتر از پیش شد. باورم ن ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
آرام
20همچنان منتظر پارت جدیدಠಿ_ಠಿ