پارت هفتاد و هشتم :



با دیدن ناگهانی دو تا موجود زشت و وحشتناک، از ته دل دادی کشیدم و به سمت خونه فرار کردم. 

نمی‌دونم تو اون تاریکی دقیقا کی رو زیر دست و پام له کردم اما بی‌توجه به هرج و مرجی که به وجود اومده بود، فقط داد می‌زدم و و این‌ور و اون‌ور م ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.