پارت سی و هشتم :

مادر دست گیلا را گرفت و او را بالا کشید. رو به من گفت:- سوار شو درمنه.


بی معطلی در ارابه جای گرفتم. تمام اسب‌ها حتی اسب پدر را هم به ارابه‌ها بسته بودند. تمام خواهر و برادرهایم خود را در پناه مادر مخفی کرده بودند. بقیه‌ی خدمتکارها هم هرک ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.