افسانهای از چمروش (چَمروش) به قلم سعیده نعیمی
پارت سی و نهم :
هول زده و با وحشت، خم شدم و پشت بردهها خودم را مخفی کردم. اگر من را میدید رحم نمیکرد و بلافاصله من را میکشت. نفس نفس زدم و نمیدانستم چه کنم. صورت خودم را درون گودالِ کوچک آبی نگاه کردم. کمی گِل برداشتم و تندتند به سر و صورتم کشیدم. در میان گل و ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
Sanaz
۲۳ ساله 100یه چیزی بگم بچه ها به نظرم شاهزاده زادان از همن اول عاشق آفره شده بود ولی چون آفره برده بود نمی تونست باهاش ازدواج کنه ومجبور شد ازدواج با درمنه رو قبول کنه🧐🤔