افسانهای از چمروش (چَمروش) به قلم سعیده نعیمی
پارت سی و هفتم :
در روزهای بعدی هوم هر شب به زیرزمینِ طبابتخانه می آمد و دستنوشتههای قدیمی را میخواند. تعداد آوارههای جنگی که به توشار پناه میآوردند روزبه روز بیشتر میشد و با خود خبر حمله به شهر و روستاهای تازه را میآوردند. هرچه اخبار مربوط به یورش در روستاها ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
هستی
۰۰ ساله 00وااای اعتراف کرد(: وای بدختی های جنگ شروع شد 😖🙁😞