افسانهای از چمروش (چَمروش) به قلم سعیده نعیمی
پارت سی و ششم :
عصر روز بعد آفره کارهایی که مادرش به او سپرده بود را نیمه رها کرد و از من درخواست کرد که به معبد برویم. از وقتی مادر تعدادی از بردهها را فروخته بود، رسیدگی به تمام کارهای خانه و جمع آوری لوازم دشوار شده بود و باید کارها بین همهی افراد باقی مانده تق ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
خدای شرارت
10اقا یه شیشم لطفا....لامصب و اخه نیگا ....دلت میاد کراشت نباشه