آکرولیزیانا به قلم فاطمه عبدالله زاده
پارت چهارده :
« مهرانا»
در حالی که عمامهاش رو میکشیدم و یه پام و روی گردنش گذاشته بودم، لبهام رو به گوشی چسبوندم و با هول گفتم: دستم بنده پری، بعداً خودم بهت زنگ میزنم...
بلافاصله صدای ذوقزدهاش توی گوشم پیچید: پری؟ آفرم، داری را میافتی! بلاخره ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
Najme
10یعنی جوری دلمو گرفته بودم و به هر جمله هاشون میخندیدممم🤣این مهرانا هم فرقی با پروا نداره هااا ابن کجاش ترسوئه اخه افتاده دنبال حاجی برا اصغر وایی ولی به پروا نمیرسه با اون مشت و حرفی ک اخرش درست بود