افسانهای از چمروش (چَمروش) به قلم سعیده نعیمی
پارت سی :
نزدیک خانه صبر کردیم تا ارابه برسدو همزمان با او وارد خانه شدیم. دور از چشم مادرم لباسهایمان را عوض کردیم و من به نزد او رفتم. مادر در اتاق قدم میزد. راد در آغوشش به خواب رفته بود اما قصد نداشت او را پایین بگذارد و سرش را نوازش میکرد. حس میکردم ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
درسا
90وقتی ک افره گف نامرو دادم ب ابتین یه حس شکست تموم وجودمو گرفت😐💔