به طعم خون - VIP به قلم مرجان فریدی
پارت بیست و یکم :
رعب و وحشت را میشد در بند بند وجود تک تکشان حس کرد۔
لبخند ترسناکی زدم:
-خون دخترم در رگ های فرزندانت جریان دارد۔۔۔برای همین جلوی تک تک مردم قربانیشان نمیکنم!
انگشت اشاره ام را ب سمت پادشاه گرفتم۔
-و تو خواهی سوخت۔۔۔
به اسمان زل زدم و فریاد زدم:
-نفرین من روانه تو و خاندانت باد۔۔۔
نفرین من روانه فرزندان و ملکه ات باد۔۔۔
سرباز های بیشتری ب سمتم حمله ور شدند۔
پا
سحر
۱۶ ساله 20واااااای عالی بود مرجان عزیزم فوق العاده بود مرسی ازت با اینکه کرونا گرفتی اما باز واسمون پارت مینویسی خیلی ممنون خدایی فوق العاده و غیرقابل پیش بینیه