به طعم خون - VIP به قلم مرجان فریدی
پارت نوزده :
مراسم انجام شد...
در تاریکی شب...خیره به ماه کامل.
میان سحر و جادو ی من...
دخترم هم بستر پادشاه شد.
ملکه روی زمین میان سحر جادو های من خوابیده بود.
خم شدم و انگشتم را درونِ جام خون دخترم فرو کردم.
انگشتم را ارام روی شکم ملکه کشیدم.
بغض کرده بودم.
دخترم را فدای مردمم کردم.
فدای زنده ماندن.
زندگی کردن.
دخترم را فروختم تا زنده بماند.
مادر بدی بودم...اما مادر
Hana
70محشششششر بوووووووود خیلیییییییییی عرررررررررررر چقد خفنه عاااااه🤤😋 ماچ ب سرو کلتون قشنگا💋💗🍭