افسانهای از چمروش (چَمروش) به قلم سعیده نعیمی
پارت بیست و یکم :
بیاهمیت به تحسین و آفرینهایی که نصیب تاژ میشد از او روی برگرداندم و سعی کردم از مراسم لذت ببرم ولی میهمانی برایم خسته کننده شده بود. آفره پشت سرم و دور از من در کنار سایر خدمتکاران ایستاده بود و هیچ هم صحبتی نداشتم. ساعتی به تماشای تردستان گذراندم ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
Me
۰۰ ساله 00و زادان از هوم احتمالا بدش میاد چون نگرانه بعد پدرش هوم به سلطنت برسه همه چیز جور در میاد وتماااااممممم