پارت هفده :

مادر کمی پهلویم نشست و وقتی فکر کرد که به خواب رفته‌ام به آرامی از کنارم بلند شد و درِ اتاق را روی هم انداخت. شنیدم که با کسی در حال پچ پچ کردن است. چشمانم را نیمه باز کردم و با حواسی جمع گوش دادم. پدر را نمی‌دیدم اما لباس‌هایش از گوشه‌ی در پیدا بود. ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.