پارت پنجاه و پنجم :



متعجب یه تای ابروم رو بالا انداختم که خانم توفیقی خنده‌ی کوتاهی سر داد و دوباره گفت: زری جان دو تا پسرم دارن.

با این حرفش، برادرش که داشت چایی‌اش رو می‌خورد، قند داخل گلوش پرید و به سرفه افتاد.

پوزخندی نثارشون کردم و بی‌توجه ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.